یادداشت ها

اومانیسم (Humanism)

  واژه‌ی اومانیسم یا هیومانیسم«Humanis» ریشه‌ی لاتینی دارد و مرکب از کلمه هیومن «Human» به معنای انسان و پسوند ایسم «ism» به معنای طریقه‌ی عمل، حالت، شرط و ...است. در مجموع اومانیسم کلمه ای مرکب است و در کتب لغت به معنای «آنچه مربوط به انسان (نوع انسانی) و  متعلق به اوست» می‌باشد.[1]

اومانیسم

(Humanism)

کلمات کلیدی: اومانیسم، نامه‌ای درباره اومانیسم، رنسانس، انسان باوری، لیبرالیسم، انسان محوری.

نویسنده: سید ابوالحسن توفیقیان

 

اومانیسم به لحاظ لغوی

واژه‌ی اومانیسم یا هیومانیسم«Humanis» ریشه‌ی لاتینی دارد و مرکب از کلمه هیومن «Human» به معنای انسان و پسوند ایسم «ism» به معنای طریقه‌ی عمل، حالت، شرط و ...است. در مجموع اومانیسم کلمه ای مرکب است و در کتب لغت به معنای «آنچه مربوط به انسان (نوع انسانی) و  متعلق به اوست» می‌باشد.[1]

 

اومانیسم از به لحاظ اصطلاحی 

به‌طور کلی اومانیسم در دو اصطلاح به کار رفته است. اصطلاح عام و اصطلاح خاص.

الف: اصطلاح خاص اومانیسم

اصطلاح خاص اومانیسم، خود نیز به دو اعتبار تعریف شده است. یکی به این اعتبار که ناظر به حوزه ادبیات است و دیگری به این این اعتبار که ناظر به یک دوره تاریخی – فرهنگی است.

اومانیسم به اعتبار ادبی، نام جنبش ادبی – هنری گسترده‌ای بود که با رنسانس در ایتالیا و بعدها در اروپای مرکزی و شمالی پدید آمد و خواهان میراث ادبی و هنری یونان و روم باستان در مقابل میراث ادبیات قرون وسطای مسیحی بود. این جنبش حوالی قرون چهارده و پانزده در اروپا ظاهر گردید و به سایر نقاط دنیا گسترش یافت.

پل ادواردز در دائره‌المعارف فلسفی خود اومانیسم را اینگونه تعریف می‌کند که: «اومانیسم آن جنبش فلسفی و ادبی است که در نیمه دوم قرن چهاردهم از ایتالیا آغاز و به کشورهای دیگر اروپا کشانده شد. این جنبش در ابتدا یکی از ارکان فرهنگ دوران جدید را تشکیل می‌دهد»[2]

بنابر تعریف فوق، اومانیته یعنی ادبیات انسانی‌تر؛ یعنی ادبیاتی که بیشتر مربوط به انسان و حوزه‌ی نوع انسان است. ویل دورانت نیز از واژه‌ی فوق (اومانیته) همان تعریف را ارائه داده است و می‌نویسد: «اومانیته یعنی مربوط به جهان انسان‌ها، لیترای هومانیورس (یعنی ادبیات انسانی‌تر التبه نه به‌معنای ادبیات انسان دوستانه‌تر، بلکه به‌معنای ادبیاتی که بیشتر مربوط به جهان انسان‌ها می‌باشد.»[3]

در مجموع اومانیسم  به یک معنا، جنبه‌ی تاریخی و ادبی دارد، و بنا به گفته‌ی وردن سولینه، ادب شناس معروف فرانسوی در کتاب ادبیات رنسانس، از سری «چه دانم»: «مقصود از اومانیسم در ادبیات جریانی تحقیقاتی بود که مطالعه و شرح دقیق متون قدیم را مورد توجه خاص قرار می داد.»[4]

اما اومانیسم را به این اعتبار که ناظر به یک دوره تاریخی – فرهنگی است، معنایی گسترده و مهمتری را از خود ارائه می دهد. در این معنا، اومانیسم یا انسان‌مداری فراتر از یک جنبش ادبی – هنری بوده و صورت نوعی یک دوره‌ی تاریخی است. بر این اساس، عصر جدید یا عصر مدرن که از حدود نیمه‌ی قرن چهاردهم میلادی به بعد ظهور کرده است را دوران اومانیسم به معنای بشرمداری و انسان سالاری می‌نامند. در این دوره معنای نفسانی بشر به‌عنوان مدار و معیار همه امور در نظر گرفته می‌شود. در عصر جدید یا اومانیسم، آدمی با نیازها و خواست‌ها و آرمان‌ها و تمایلات ناسوتی‌اش به‌عنوان مبنا و معیار و مدار همه چیز پنداشته می‌شود و به‌تعبیری انسان، خدا می‌شود.

«مارتین فوئرباخ» فیلسوف آلمانی ماتریالیست قرن نوزدهم، شان و مقام بشر را مقام و مرتبه الهی می‌داند و می‌نویسد: «برای بشر، خدا همان بشر است»[5] «مارتین هایدگر» در تعریف عصر جدید (عصر مدرن) که دوران سیطره اومانیسم است؛ چنین می نویسد: «دورانی که ما از آن به عنوان دوران مدرن یاد می‌کنیم، با این حقیقت تعریف می‌شود که انسان، مرکز و ملاک تمامی هستندگان است.»[6]

به طور کلی، اومانیسم در اصطلاح خاص شامل دو تعریف می شود که یکی ناظر به اومانیسم در حوزه ادبیات است و دیگری ناظر به یک برهه خاص از تاریخ اروپاست.

 

ب: اصطلاح عام اومانیسم

ویل دورانت در تاریخ تمدن، اومانیسم در معنای عام را اینگونه تعریف می‌کند:

«اومانیسم در معنای عام (اصطلاح عام) همان اصالت دادن به انسان و خواست و اراده‌ی او، یعنی انسان محوری در مقابل خدامحوری است.»[7]

همچنین پل ادواردز در دائره المعارف فلسفی خود در این باره می نویسد: «... و نیز اومانیسم فلسفه ای است که ارزش یا مقام انسان را ارج می نهد و انسان را میزان همه چیز می داند»[8] رنه گنون نیز محوریت انسان و انسان محوری را اساس تفکر اومانیست ها می داند: « ... اومانیست ها می خواستند همه چیز را به میزان بشری محدود سازند»[9]

ویلیام جیمز فیلسوف پراگماتیست (اصالت عملی) ملاک صدق و کذب؛ یعنی حقیقت و خطا را رضایت‌مندی و فایده داشتن برای بشر دانسته و انسان را مدار و عیار ارزش قضایا در نظر گرفته است، وی بنا بر نقل کاپلتسون گفته است: «اصالت بشر «اومانیسم» بر آن است که رضایت‌مندی، چیزی است که بین صدق و کذب فرق می نهد»[10]

هر چند اندیشه‌ی اومانیسم در برابر اندیشه خداگرایی قرار دارد، ولی در تاریخ عصر جدید غرب، اومانیست‌هایی هم بوده‌اند که داعیه‌ی دین‌داری داشته‌اند؛ افرادی مثل «مارتین لوتر»[11] یا «آراسموس» حتی کشیش بوده‌اند، اما اینان و دیگر اومانیست‌های به اصطلاح مذهبی، در واقع دین و حقیقت تفکر وحیانی را ذیل خود بنیادی بشر معنا می کرده‌اند و تفسیری از نسبت دین و بشر ارائه می‌کرده‌اند که بر پایه‌ی آن، مبانی و ارکان تفکر دینی، بر پایه‌ی اغراض و اهوای بشر مورد دخل و تصرف قرار می‌گرفت و تاویل و حتی تحریف می‌شد.

 

تاریخچه اومانیسم

در باب تاریخچه اومانیسم، برخی آن را به حدود قرن پنجم قبل از میلاد و یک سوفیست به نام «پروتاگوراس» می‌رسانند. پروتاگوراس اصلی را بیان کرد که هنوز هم بسیاری از اومانیست‌ها مسیر خود را بر اساس آن ترسیم می‌کنند. او گفت: «انسان معیار همه چیز است؛ معیار هستی چیزهایی که هستند و معیار نیستی چیزهایی که نیستند.»

به رغم این واقعیت، نضج و شکل‌گیری اومانیسم به عنوان یک اندیشه و مکتب فکری (که تعریف آن در بالا ذکر شد)، را باید در نیمه دوم قرن چهاردهم میلادی و همزمان با شکل‌گیری جنبشی فلسفی ادبی که در ایتالیا آغاز شد و از آنجا به سایر کشورهای اروپایی راه یافت، دانست.

از آن به بعد، سایر مکاتب فکری غرب (که درمحورهای بعد بدان پرداخته خواهد شد) از اصول حاکم بر این اندیشه الهام گرفته و در شکل‌گیری، روند و فرایند خود آن را مورد استفاده قرار دادند.

 

 

 

اصول اومانیسم

اصول عمده‌ی این نهضت عبارت بود از: مردود شمردن فرهنگ کهنه اسکولاستیک و بازگشت به سرچشمه های حکمت باستان و مطالعه و شرح دقیق متون قدیم و اندیشه های فیلسوفان و مورخین و شعرا و نویسندگان بزرگ گذشته و شوق شناخت جهان و هر چه در آن است و نیز اعتقاد به قدرت انسان و حق بهره مندی وی از حیات دنیوی و تحصیل و مداقه در انسانیت و خلاصه توجه به مسائل مربوط به انسان، آزادی و حیثیت و شکوفایی او.[12]

 

گونه شناسی اومانیسم

اندیشه‌ی اومانیستی از زمان ظهور آن در اروپا تا امروز دو شاخه و جریان اصلی داشته است که عبارتند از: «اومانیسم الحادی» و «اومانیسم به ظاهر دینی»

اومانیسم الحادی آن دسته ای از اومانیست ها هستند که به هیچ یک از شئون توحیدی قائل نبوده و تمامی نقش ها را به انسان می دهند. در این رابطه می توان به افرادی همچون «کارل پوپر»، «برتراند راسل»، «کارل مارکس» و .. اشاره کرد.

اومانیسم به ظاهر دینی آن دسته از اومانیست ها هستند که معتقد به دخل و تصرف عقل بشری در شرایع الهی و یا اداره زندگی بشر بر پایه قوانین ساخته خود آدمی و نه وحی آسمانی بود. دراین رابطه می توان به افرادی همچون «رنه دکارت»، «امانوئل کانت» و «فردریش ویلهلم هگل» اشاره کرد.[13]

 

اومانیسم و مکاتب فکری

نسبت میان اومانیسم و مکاتب فکری از دیگر محورهایی است که لازم است ذیل بحث اومانیسم بدان پرداخت. اومانیسم خود را در هیات ایدولوژی‌های مختلفی ظاهر کرده است؛ لیبرالیسم، سوسیالیسم و سوسیالیسم مارکسیستی، ناسیونالیسم، فاشیسم، ناسیونال سوسیالیسم، آنارشیسم و فمنیسم همگی ایدولوژی های مختلف اومانیستی هستند که به‌رغم تفاوت‌ها و اختلافات گاه بسیار زیاد تئوریک و ایدولوژیک، همگی درمبادی و غایات مشترک بوده و از آبشخور فلسفه‌ی پس از رنسانس غرب (فلسفه جدید) تغذیه می‌کنند. به بیان دیگر از آنجا که دایره شمول اومانیسم، تمامی فلسفه‌هایی را در بر می‌گیرد که در صدد احیاء و بازشناخت ارزش و شوکت و شان آدمی می باشند، و او را ملاک، میزان و معیار همه امور می‌دانند، باید گفت که پایه تمامی ایدولوژی های غربی را به خود اختصاص داده است. از این رو علی‌رغم همه تضاد منافع و اختلافات ایدولوژی‌های مذکور، پیوستگی‌های مبنایی بسیاری میان آنها وجود دارد.[14]

 

اومانیسم و اسلام

اسلام و اومانیسم در مقابل هم قرار دارند. توضیح آنکه برپایه تفکر اسلامی، خداوند، خالق و رب و قادر متعال است و اعتقاد به توحید در وجوب وجود خدا، توحید در خالقیت خداوند و نیز توحید در ربوبیت تکوینی و توحید در ربوبیت تشریعی و توحید در پرستش خداوند، حد نصاب توحید و تمیز دهنده موحد از مشرک است؛ در حالی که اومانیست‌های ملحد نظیر «کارل پوپر» و «برتراند راسل» که به هیچ یک از شئون توحیدی معتقد نبوده و نیستند و اومانیست‌های به اصطلاح دین‌دار غربی نظیر «مارتین لوتر» و «کالون» و بسیاری دیگر حتی اگر به توحید در وجوب وجود معتقد بوده باشند؛ به توحید در ربوبیت تکوینی و به‌ویژه توحید رد ربوبیت تشریعی معتقد نیستند.[15]

اساسا اندیشه اومانیستی با قائل شدن حق و شان قانونگذاری برای آدمی و حق دخالت در شرایع الهی و قوانین آسمانی، عملا و حتی نظرا منکر توحید در ربوبیت تشریعی می‌گردند.

از این رو باید گفت که نسبت میان اسلام و اومانیسم نسبت تقابل است. 

از جمله موارد و علل اختلاف اسلام و اومانیسم می توان به نوع انسان شناسی آن دو اشاره کرد. انسان در اندیشه‌ی اومانیسم، به‌گونه ای است که محوریت همه‌ی امور را به خود اختصاص داده است و اساسا به جای خدا نشسته است. انسان شناسی اومانیستی در برابر اندیشه خدامحوری قرار دارد؛ در حالی که نوع نگاه اسلام به انسان کاملا متفاوت است.

ویژگی های انسان در مکتب اسلام عبارت است  از:

1-    انسان خلیفه خدا و جانشین وی بر روی زمین است؛

2-    از نظر اسلام، خداجویی امری است که در انسان وجود دارد و گرایش به توحید و دین الهی فطرتاً در وجود انسان قرار دارد؛

3-    انسان آزاد آفریده شده است و این آزادی و حق انتخاب است که برای انسان مسئولیت و رسالت آفرین است.[16]

طبعا چنین تفسیری از انسان از سوی اسلام نقطه مقابل تفسیری است که اومانیست ها از انسان ارائه می دهند.

در مجموع، تفکر اومانیستی، اگر هم آشکارا (کما اینکه در بعضی تفاسیر نظیر کالون و لوتر ) ملحدانه نباشد، ولی یقینا ماهیتی شرک آلود دارد؛ زیر که در چارچوب آن تلاش می‌شود تا آدمی، مبنا، معیار، میزان، غایت و ریشه تمام امور پنداشته شود و منشاء نهایی ارزش های اخلاقی و حقایق نیز بحساب آید. و این امر نقطه مقابل تفکر توحیدی است که اساس اسلام و سایر ادیان آسمانی بر آن بنانهاده شده است.

 

آثار مثبت و منفی اومانیسم

قطعا اومانیسم برای دنیای امروز، در حوزه های علم و صنعت و حقوق و سیاست، فوایدی داشته و چه بسا تنگناهایی را گشوده و راه های بسته ای که موجب گرفتاری و سردرگمی انسان بوده، باز کرده و به  خصوص به حاکمیت کلیسا و استبداد فئودالیسم خاتمه بخشیده است و امروز نیز همچنان بر مدرنیسم و پست مدرنیسم (فرامدرنیسم) که ویژگی های جهان امروز را به چالش می خواند، موثر است؛ ولی در عین حال نمی توان از عیوب و اشکالات و انتقادات به حق نسبت به آن چشم پوشی کرد. نمی توان از توجه افراطی و بی حد و حصر اومانیسم به مکان و منزلت انسانی که مایه غرور واهی و نخوت و کبر انسان می شود و او را از تشخیص کاستی های عقل و عواطف و اخلاق و رفتار خود باز می دارد، صرف نظر کرد.

انسان شیفته اومانیسم، خود را حاکم مطلق العنان و حقیقت یکتای هستی و آفریننده ی تمام ارزش‌های این جهانی و غالب بر همه موجودات می‌داند و بدین جهت، می‌کوشد که ماورای طبیعت را حذف کند و عقلانیت را بر وحیانیت، حاکم و غالب سازد و رویکردهای دنیوی را بر رویکردهای دینی ترجیح دهد.

انسان‌هایی که شیفته و موتور اومانیسم شده‌اند، همه چیزشان دنیاست. معنویت و اخلاق در نظر اینها کالایی بی‌بها و بی‌مشتری است و بازار آن رونقی ندارد.

همچنین باید اشاره کرد که تفسیر اومانیست‌ها از انسان مملو از افراط و زیاده روی است. اینان تا توانسته اند افراط کرده‌اند. درست است که انسان هنرها، ظرفیت‌ها و توانایی‌هایی دارد، ولی باید توجه داشت که عیب و نواقصی نیز دارد. اگر انسان را مطلق فرض کنیم، باعث می‌شود که در صدد رفع عیوب آن برنیاییم و اساسا در صدد شناخت آسیب‌ها، کاستی‌ها و نقاط ضعف انسان بر نیاییم. این همان افراطی است که اومانیست‌ها بدان گرفتار شده‌اند.[17]

بی‌جهت نیست که قرآن کریم هم عیب‌های انسان را شمرده و هم حسن‌هایش را. اگر انسان اهل بصیرت باشد و با شناخت وحیانی و عقلانی، عیب‌ها و هنرهای خود را بشناسد و با تلاش و مجاهدت، به وسیله‌ی هنرها و حسن‌ها عیوب خود را بپوشاند، به آنجا می‌رسد که سعدی می‌گوید: رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند/ بنگر تا چه حد است مکان آدمیت.[18]

 

جمع بندی

اومانیسم در ابتدا یک جریان تحقیقاتی ادبی با انگیزه‌ی بازخوانی متون ادبیات کلاسیک یونانی بود که به تدریج با جریان ا صلاح دینی یا نهضت پروتستان در غرب تقارن و تلاقی پیدا کرد و منجر به پیدایش مکتبی با همین نام (اومانیسم) شد که انسان را مبداء همه‌ی ارزش‌ها و خواست و اراده‌ی او را معیار تمام صدق و کذب‌ها قرار داد و هدف خود را آزادی انسان از تمامی قیود انسانی و ارضای تمایلات بشر خاکی قرار داد و در این میان به‌خصوص بر نفی ارزش‌های معنوی و الهی و طرد فرهنگ آسمانی تاکید ورزید. از این رو، نقطه مقابل ادیان آسمانی به‌طور عام و دین اسلام به‌طور خاص قرار گرفت. تمامی مکاتب فکری غرب از این اندیشه الهام گرفته و در آن مشترک هستند.

از نتایج و عوارض تفکر اومانیستی و به‌تعبیر دقیق‌تر از لوازم ذاتی آن، نسبی‌گرایی اخلاقی و معرفت‌شناسی، گسترش یاس فلسفی و پوچ‌انگاری، ظهور و شیوع سوفسطایی‌گری جدید و تعمیق بحران بی‌معنایی در ادبیات و هنر و زندگی هر روزه‌ی مردمان غربی به ویژه در دو قرن اخیر است.

 

 



[1] . فرهنگ لغت انگلیسی به انگلیسی وبستر، انتشارات کانگورو، چاپ 1947، نیویورک، ص 333.

[2] . ادواردز، پل، دائره المعارف فلسفی، ج 3، ص 68.

[3] . ویل دورانت، تاریخ تمدن، ج 5، ص 88.

[4] دفتر تحقیقات آموزش و پرورش، آشنایی با مکاتب سیاسی و عقیدتی، کد 2014، سال 1368، ص 4.

[5] . زرشناس، شهریار؛ واژه نامه فرهنگی سیاسی، تهران، نشر کتاب صبح، چ 1، بهار 83، ص 54.

[6] .  مارتین هایدگر، نیچه، ج4، ص28، چاپ نیویورک

[7] . ویل دورانت، همان.

[8] . ادواردز پل، همان، ص 63.

[9] . گنه، رنون؛ بحران دنیای متجدد،مترجم حسن عزیزی، نشر حکمت، 1387، چ 1،  ص 19

[10] . کاپلتسون، فردریک؛ تاریخ فلسفه، ترجمه بهاء الدین خرمشاهی،تهران، نشر سروش، ج 8، ص 373.

[11] . ر.ک: مک گراث، آلیستر؛ مقدمه‌ای بر تفکر نهضت اصلاح دینی، بهروز حدادی، قم، دانشگاه ادیان، چاپ دوم، 1387، ص122.

[12] . شکورزاده، ابراهیم؛ اومانیسم چیست و اومانیسم کیست (بحثی کوتاه درباره پیدایش اومانیسم)، مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه فردوسی مشهد، شماره سوم، پاییز 1366، ص 504.

[13] . زرشناس، شهریار؛ پیشین، ص 56.

[14] . مهدیه، امیررضا؛ اومانیسم، نشریه معارف، دوره 22، ش 1و2، 1385، ص 166.

[15] . زرشناس، شهریار؛ پیشین، ص 54.

[16] . میر احمدی، منصور؛ آزادی در فلسفه سیاسی اسلام، قم، بوستان کتاب، 1381، صص138و 139.

[17] . بهشتی، احمد؛ اسلام و اومانیسم، نشریه تخصصی کلام اسلامی، سال دوازدهم، شماره 47، ص 23

[18] . همان.

 

  • سید ابوالحسن توفیقیان

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی